فصل آخر

ساخت وبلاگ

امکانات وب

زمستان به دور از پنجره تکرار روزهای یکسان گذشته نیست زمستان سایه خوفناکی است که تا زیر سقف دنبالت می آید تا روی تخت سفید سردی که می برند آنجا پای راست غمبارت را یا اینکه شب بیدار میشوی سالم یا اینکه ص فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 21 آذر 1397 ساعت: 13:24

خبر ساده بود

در این اوضاع کاترینا

عده ای را سوخت

خرد شد

ویران شده و باد برد

سرپناهشان را باد

این اوباش در جریان

یک روز

در خانه یا خیابان

عده ای را کرد حیران

مادری رفت راحت شد

عده ای شدند

هزارباره

سیاهپوشان

و تنها خدا می داند

چه کسی راحت شد

چه کسی ویران

از دست این

خوباد تلخ قدفراز نامردم

نافذ نالان

این بی خبر مهمان

فصل آخر...
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 4:23

بچه رو وقتی بزنیگریه اش می گیرهو هجوم میاره سمتتشاید منم بچه امکه هر چی می زنیمبیشتر می چسبم بهتکرسر چشمک میزنههمین طور بی هواانگار فکر کردهاتفاقی قرار بیفتهبه تو چسبیدمبا کاسه ای پر از خونو جویبارهایی سیل گوننمی فهمی چراچون مادر بودن رابلد نیستیکاش گریه کردنآخرین مرحله بودگریه از نژاد من حذف شداز بس که نکردمسوزن سوزناک سوزندهاین آفتاب مهربانیمی سوزد و می رو فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 12 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1397 ساعت: 14:59

در پیاده رو ها که قدم می زدمچشمم به آلوچه ها افتادبه خانه که رسیدمیک کاسه اش مقابلم بودآلوچه ها را با نمک خوردم وگفتمکاش از خدا چیز دیگری میخواستمیا کاش چشمم جای دیگری بودکاش دلم از حال نمی رفتوقتی به آدمها خیره میشدمو کاش اینقدر جان بخشی اشیادر من ق فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 20 تاريخ : جمعه 29 ارديبهشت 1396 ساعت: 15:57

به آن نوک سوزن نگاه میکنمبه آن قرمزی براقآن لکه ی ننگکه بر پیشانی نشستهو به تناقض بزرگی کهچرا سردیس هابه تندیس ها که می رسندانگار مجسمه ای هستند بدترکیبچرا برای استفاده از خودت همباید درس پس بدیو این لکه ی خشک شدهمقابل گرمای نور زرد لامپ راچه کسی میخواهد پاک کندبرای همیشهیادش بخیردر جواب مساله ای که من طرح کردم گفتاینجا که آمدیساکن همینجا حساب میشویمن که بی قراری ام را دست ندادم اماخب ساکن آنجا بودندست از سر من بر نمی داردوجودم به وجودش گره خورده لعنتیباز باید برم و آنجا ساکن بشمکاش هرگز پایم را آنجا نمی ذاشتمچقدر خنده دار می شود گاهیکم اتفاق می افتدولی به طرز ناجوری طنز مسخره ای در دل خودش داردزنده بودن فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 29 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 17:03

دوست دارم دستانم رادوست شان دارم ودوست شان ندارم دستانم رادستان سرد منسریع تر از بال کفترانخشکیده  و چروکمثل سیمهای پرصدای یک پیانومی جهند و فرود می آیندو صدایشان باز میکندگوش های کرم رامن دستانم را دوست دارمو دوست ندارم دستانم رادرست مثل باقی اعضاکه میخواهم باشندو نمیخواهم باشندشاید مشکل از من استباید تغییر دهم تصویرم راباید بنشینمو نباید بنشینمباید بخوانم و در عین حالنباید بخوانمخوانده هایم سرریز کردهمی ریزنداگر سرم را زمین بگذارماما دیگر بس استاصلا میخواهم با قاشقبتراشم این پوسته ی هندوانه رابتراشم و بریزم دوراین ته دیگ سوخته رابس است این باربرای همین امروز کافی استهمین چند صفحه را میخوانم ودر آتش می اندازم نوت پدم رامی سوزم در آغاز سرما وبه جای آبچای می نوشمداغ داغهورت می کشمصدا و صداسرما و سکوت درد آور استکم کمفراموش میکنم محیط راجایی در آن دور دستصدایی از پشت صحنهنوری می اندازد روی پردهقاب ها رخ عوض می کنندمن سعی میکنم خیال نکنمسد کنم جلوی فراموشی رامحور زمان همچون سیخیا تیری سه شعبهمی شکافد جگرم رابیرون می آید و در نوک حمله با خودبیرون می آورد نصف بیشتر فیلم ها رامن افتاده فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 9:33

خستگینگاهم رادو تا کردهیکی در منتها الیه پایینو یکی در همان نزدیکیهنوز راه نیفتادهاکسیژن کم آوردمبوی سوختگینه از حریق جاودانه جنگلهای کالیفرنیاکه از اجاق گاز بودگلویم سوختسرفه کردمو بالا آمد هرچه گیر کرده بود در گلویمدود بود و سیاهیخستگی بود و چراسوختمسرفه کردمباید سرفه میکردمچشمانم سه تا می دیدنور رفتصدا بود و میگفتکاتخسته نباشیدخوب بودو من تمام روز راخودم رااین حرفها واین چیزها راسرفه می‌ کردمآخرش هم شایداز بوی گند دودمردم فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 9:33

خنده دار ترین اتفاق این روزهادیدن تودر آن وقت بی هنگامدر آن ناکجا آبادآن خراب آباد معتادهاآن قبرستان سالهای طلایی بوددیدن توشعری به یادم آوردنامت که هیچانگار هرگز جایی نرفته بودشعر این بودتو کجا...اینجا کجا...اوووووووووووووووووفو من خندیدماز ته دلم خندیدمنفس عمیق می کشیدم ومی خندیدمانگار همه چیز یک طنز استطنزی که دردهاکتک خوردن هازمین افتادن هاو حتی مردن هایش همخنده دار استدیدن نامتجایزه ی روزهای دردآور من بود فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 24 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 9:33

خسته نباشی قهرمانخدا قوت پهلوانآفرین به هوشتدست مریزاد به کارتپشت آتیش رو شکستیخاکش کردیخراب شدسوختیآفرین ایرانزنده باد ایرانماشالا به غیرتتزنده باشی جوانمردتو سوختی و رفتیمن ماندم و آتشی کهبه این زودی هاخاموش بشو نیستمیدان نفتی جوانی می سوزدتنهاغیر مشترکبا شعله هایی که حتیاز فضا پیداست اماکسی زورشبه قهر طبیعت نمی رسدسمبه ی پر زوری استبا سرما و گرمایش می سوزاندبا نوازش و سیلیبا ابر و آفتاب هایشو اگر از من بپرسی می گویمکه زمین هممثل منخودشیفته تشریف داردآه از این سرماآخ از این گلوی آبسه شدهامان از بی مهریدردا از این ضعفو چه طعم خوشی داردکاکایوی تلخ فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 9:33

درست همانطور کهدو نفر به یکبارهدر یک نگاهعاشق می شوندو به هم میگوینداکر یک روزبا من نباشیماسوا را از هم جدا میکنمو پس از آن سالهاعاشقانه تا خود مرگبا هم زندگی میکنندیا درست مثلدو نفر که خیلی زود میفهمندکه برای همساخته نشده اندو هنوز هم کاسه نشدهجدا می شونددرست مثل جماعتی کههمایش بین اللملی هم اندیشیبرگزار می کننددرست همچون گروهی کوچککه جلسه ی مخفیانه ی دگر اندیشیبرگزار می کننددرست مثل کسی کهقاضی میشودو دیگری محکومدرست مثل کسی کهشاه به دنیا می آید ودیگری یتیمی بی نوادرست مثل کسی کهبه دنیا نیامده می میردو کسی که صد و سی سال عمر میکنددرست مثل کسی کهبرگزیده می شودو کسی که لعندرست بههمان شکلیکی از دیگری بدش می آیدبیزار می شودو دیگر کاریش نمی شود کرداین سرشت هستی اوستسرنوشت پیشنوشته ی روی پیشانی اوستو من این همه رادر یک میلیونیوم ثانیهدر سایه ی پنجره دیدم فصل آخر...ادامه مطلب
ما را در سایت فصل آخر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ss294 بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 26 بهمن 1395 ساعت: 9:33